کتاب شاهدخت داستان زندگی است که مدام تکرار می‌شود اما تکراری نه

کتاب شاهدخت داستان زندگی است که مدام تکرار می‌شود اما تکراری نه

پایگاه خبری گلونی؛ سمیه باقری حسن‌کیاده: هر کدام از ما آدم‌ها یک کتابیم؛ کتابی پر از قصه، پر از حرف، پر از راز و پر از زندگی.

داستان زندگی‌مان را هم روز تولدمان شروع به نوشتن می‌کنیم و همه زندگی برای رساندن کلاغ زندگی‌مان به مقصدش می‌دویم.

«همه‌اش قصه بود…جز قصه، چیز دیگری در این دنیا نیست. من قصه‌ام، تو قصه‌ای… همه قصه‌ایم».

شاهدخت سرزمین ابدیت نوشته آرش حجازی، نویسنده، پزشک، مترجم و ناشر ایرانی است.

رمانی زیبا و دلنشین و پرکشش که چنان مسحورتان می‌کند که با شخصیت اصلی داستان تا سرزمین ابدیت می‌روید.

شاهدخت داستان زندگی است که مدام تکرار می‌شود اما تکراری، نه. داستان عشقی است که آغاز دارد اما پایان، نه. ابدی است اما ازلی، نه.

«شاهدخت» در حقيقت شامل سه داستان موازی است. شخصيت‌ها در هر سه داستان در حقيقت يكی هستند:  پوريا، مرد داستان و آناهيتا؛

شخصیت‌هایی که واقعی و ملموس هستند. اساطیری هستند و نه قهرمان‌هایی عجیب و دور از دسترس.

نویسنده سه داستان را همزمان، با حفظ تعادلی شگرف پیش می‌برد که هم قدرت روایتگری‌اش را به رخ خواننده بکشد و هم نشان دهد که معتقد به سیر زمان خطی نیست و برای او همه تاریخ همزمان در حال وقوع است.

داستان کتاب شاهدخت سرزمین ابدیت

پوریا، دانشجوی زبان‌شناسی است که مادر نابینایش را اخیراً از دست داده، باورش نمی‌شود که سرگذشت خانواده‌ و سرزمین و نوع بشر، همانی باشد که برایش گفته‌اند.

بنابراین برای یافتن گذشته حقیقی‌اش، نبردی را با واقعیتی موهوم شده آغاز می‌کند که جامعه و پدر و مادرش سال‌ها به او تحمیل کرده‌اند.

او بر سر مزار مادرش، با پیرمردی به نام پوریا آشنا می‌شود، که عشق زندگی مادرش بوده است.

پیرمرد افسانه مرد جوانی را برای او می‌گوید که سفر درازی را برای یافتن شاهدخت زیبای سرزمین ابدیت آغاز می‌کند، اما در راه گم می‌شود و دختری نقابدار که از سرزمین ابدیت گریخته، به کمک او می‌آید تا از تمام موانع و آزمون‌ها برای رسیدن به سرزمین ابدیت، جنگل آتش، کوهستان خار، دشت تاریکی، اژدهای هفت سر، لوح آتشین و باغ گل سرخ بگذرد و به شاهدخت برسد.

اما وقتی جوان سرانجام شاهدخت سرزمین ابدیت را پیدا می کند، پی می‌برد که…

آرش حجازي را بيشتر با ترجمه‌هايش می‌شناختم. ترجمه‌هايش از پائولو كوئليو،  ميلان كوندرا، لرد دانسني، گاستون لورو.

بنابراین پیش از مطالعه کتاب شاهدخت سرزمین ابدیت، منتظر روایتی ترکیبی از همه آن نویسنده‌هایی بودم که حجازی مترجم قصه‌های‌شان بود.

اما شاهدخت سرزمین ابدیت قصه‌ای است به روایت فقط آرش حجازی.

تکه‌هایی از شاهدخت سرزمین ابدیت

_مگر می‌شود آدم فقط یکبار عاشق شود؟

عشق ابدی فقط حرف است. پیش می‌آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد اما همیشه وقتی آدم فکر می‌کند که دلش سخت پیش یکی گرفتار شده، یک دفعه یک جایی می‌بیند که دلش، تهِ دلش، برای یکی دیگر هم می‌لرزد.

اگر باوفا باشد دلش را خفه می‌کند و تا آخر عمر حسرت آن دل‌لرزه برایش می‌ماند. اگر بی‌وفا باشد، می‌لغزد و همه عمرش عذاب گناه بر دلش می‌ماند.

هیچ‌کس حکمتش را نمی‌داند. حالا با خود آدم است که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را، اما یکی را باید انتخاب کند، فرار ندارد.

_می‌گویند شش هزار سال تاریخ داریم. کلی افتخار به خودمان می‌بندیم.

بعد خودمان را تسلی می‌دهیم که اگر حالا وضع‌مان خراب است، دست‌کم گذشته درخشانی داشته‌ایم. واقعاً همین‌طور است؟ واقعاً گذشته ما این بوده که می‌گویند؟

آیا این که می‌گویند، چیزی نیست که دلشان می‌خواسته باشد، اما نبوده؟ مدینه فاضله را از آینده به گذشته پرت نکرده‌اند؟…!

_در زندگی سرانجام لحظه‌ای می‌رسد که حق انتخاب از آدم گرفته می‌شود. همان‌طور که در آغاز زندگی هیچ‌کس حق انتخاب ندارد.

کودک حق ندارد پدر و مادرش را انتخاب کند یا جنسش را یا ملیتش را یا طبقه‌اش را… اما در دوره کوتاهی از زندگی به او حق انتخاب داده می‌شود؛ در اوج شکوفایی جوانی. بین پانزده تا سی سالگی.

یعنی درست زمانی که آدم اصلا شعور انتخاب ندارد. و بعد دوباره حق انتخاب را از او می‌گیرند.

پایان پیام

کد خبر : 144826 ساعت خبر : 9:44 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=144826
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات