خواستگاری در هفده سال آینده

خواستگاری در هفده سال آینده

به گزارش گلونی یکی از تمرین‌های کارگاه طنز رضا ساکی این بود که اگر قرار باشد یک آیتم خواستگاری طنز برای یک سریال ایرانی بنویسید، چه می‌نویسید؟

یکی از این متن‌ها را بخوانید:

بالاخره من همسر مورد علاقه‌ام را پیدا کردم. اما الان برای ازدواج زود است. من هنوز جوانم.

کسی را می‌خواستم برای دوران میان‌سالی برای همین قرارمان شد برای ۵۰ سالگی‌مان!

۱۷ سال وقت داریم راحت و بدون غر‌غر و دردسر، دور از هم زندگی کنیم و به قول معروف دوری و دوستی!

به امید اینکه در۵۰ سالگی شاید به یک آرامش و درکی برسیم که در کنار یکدیگر بودن را به دور از هر دغدغه و بحث و کل‌کل یاد بگیریم.

آقای داماد ایران نبود و کرونا فاصله‌ها را این دفعه غیرممکن‌تر از همیشه کرد. نه شاعرانه بود و نه رمانتیک.

پای تلفن برای بعد از ۵۰ سالگیش، او را رزرو کردم. یک کم فکر کرد و وقتی از هوشیاری من مطمئن شد بله را گفت.

باورش نمی‌شد من تصمیم دارم به غلامی قبولش کنم.

آدم سخت‌گیری نیستم. پس تصمیم گرفتم همین را بگیرم و این داستان ازدواج کلاً برود پی کارش.

می‌گویند شوهر دوم شانس می‌آورد. من هم گفتم بالاخره ازدواج هندوانه سربسته است، اولی را خوب یا بد بگیرم تا سر دومی بتوانم با تجربه و دقت بیشتری فرد مورد نظرم را انتخاب کنم.

خواستگاری در هفده سال آینده

عجله داشتم و هفته بعدش رفتیم خواستگاری. آقای داماد نبود. جایش عکس گذاشته بودند.

از کمالات پسر خارج نشین‌شان گفتند و انگشتانش که از هر کدام یک هنر می‌بارد.

آخر ما چه کار به انگشتان داماد داشتیم، نمی‌دانم!

مراسم خواستگاری خوبی بود. دور هم نشستیم و از اتفاقات و حوادث روز گفتیم.

از مهریه پسرشان پرسیدند. ما نه دهنده بودیم و نه گیرنده. آن‌ها هم حوصله چانه‌زنی نداشتند و قبول کردند.

من جهیزیه نداشتم. پرسیدم: «پسر شما جاهاز دارد؟»

گفتند: «اتاق سابقش آن‌طرف است. اگر دوست‌داری ببین چه چیزهایی دارد و اگر کم بود ما از اتاق خودمان بهتان می‌دهیم».

گفتم: «نه این‌جوری نمی‌شود من باید وسایلم روی مد باشد. ۱۷ سال دیگر شاید چیزهای بهتری در بازار بود.

همان موقع یک فکری به حالش می‌کنم. الان بهتر است افکار منفی را از خود دور کنیم».

بحث خانه شد. دیدیم خانه هم که هیچ‌کدام نداریم و با این شرایط حساب کردیم، دیدیم ۱۷سال که سهل است، اگر ۷۰ سال هم بگذرد صاحب خانه نمی‌شویم.

تصمیم گرفتیم اول بچه‌دار شویم تا بلکه خودش روزیش را با خودش بیاورد.

ما هم از روزی بچه عزیزمان یک لقمه‌ای در کنارش دور هم بخوریم.

دست تکنولوژی درد نکند که آقای داماد را با ما همراه کرد هرچند آنقدر اختلاف ساعت زیاد بود که بیشترش را خواب بود.

خانواده‌های‌مان از ذوق اینکه بالاخره بچه‌های ترشیده‌شان تصمیم به ازدواج دارند، بال در آورده بودند.

قرار و مدارها را گذاشتیم و ماسک‌هایمان را زدیم و به منزل برگشتیم و قرار شد ۱۷ سال دیگر آن‌ها با گل و شیرینی به منزل ما بیایند تا همه چیز به شکل برابر برگزار شود.

پایان پیام

نویسنده: فریال مرادی

کد خبر : 175442 ساعت خبر : 3:51 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=175442
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات