اجازه گرفتن از معلم برای حرف زدن؛ باید بیادب باشی تا صدایت شنیده شود
به گزارش گلونی متن «مدرسه» را بیتا اشکانیان در ادامه ستونهای ثابت خود نوشته است که در ادامه میخوانیم.
مدرسه هم که دیگر جای خود داشت. مجبور بودم همیشه ساکت باشم چون به این نتیجه رسیده بودم که حرف نزدن بهتر از حرف زدن است.
صحبت که میکرد کسی صدایم را نمیشنید. از پای تخته رفتن متنفر بودم. مدام از معلمها میشنیدم که بلندتر بگو، بلندتر. متوجه نمیشویم چه میگویی. بلندتر.
اجازه گرفتن از معلم
یک بار از شدت عصبانیت با فریاد به معلمم گفتم خوب شد؟ حالا صدایم را میشنوی؟
خب فکر کردم از خودم دفاع کردهام و الان همه ساکت میشوند و تحت تاثیر قرار میگیرند و متوجه کار زشتشان میشوند.
ولی اتفاقی که افتاد این بود که همه خندیدند. حتی معلمم هم غش کرده بود از خنده. خودم هم خندیدم چون فهمیدم به جای فریاد پر جذبه و تاثیرگذار فقط یک صدای جیغ شبیه صدای بچه گربه شنیدهاند.
معلمها همیشه میگفتند بدون اجازه صحبت نکنید. اما همیشه صدای کسی را میشنیدند که بلند و بدون اجازه صحبت میکرد.
من هم حسابی لجم میگرفت و با خود میگفتم من هم جواب را میدانستم ولی باید بیادب باشی تا شنیده شوی.
وقتی هم که نوبت من میرسید تا چیزی بگویم بچهها شروع میکردند به حرف زدن و حرص من درمیآمد.
از آنجایی که از کودکی آدم مغروری بودم احترام خودم را حفظ میکردم. همیشه وسط صحبتم میپریدند و من ساکت میشدم و وقتی معلم میگفت ادامه بده قبول نمیکردم.
مثلا بهم برخورده بود. مینشستم سرجایم و میگفتم هروقت یاد گرفتند وسط حرف کسی نپرند من هم جواب میدهم.
ظاهرا اینجا برای بیادبی کردن مدال طلا میدهند. بعد هم پشت چشمی نازک میکردم و مینشستم سرجایم.
بدون اغراق همین قدر حاضر جواب و گستاخ بودم.
البته حق هم داشتم. واقعا خسته شده بودم از اینکه هیچ وقت صدایم نمیرسید به کسی.
دوستم که کنار دستم مینشست تنها کسی بود که صدایم را میشنید.
از روی دلسوزی همیشه وقتی معلم را صدا میزدم بلافاصله بعد از من با صدای بلندتر و رساتر معلم را صدا میزد.
معلم برمیگشت نگاهش میکرد همان موقع من شروع میکردم به صحبت کردن.
پایان پیام
نویسنده: بیتا اشکانیان