شاه که نباید هشتش گرو نهش باشد
شاه شدن سخت شده است دفترم دیگر جایی ندارد برای نکتهها. از بس که نکتهها تمامی ندارند.
به گزارش گلونی مردم عصبانی و خستهاند. چه خوب است که همه ماسک میزنند!
لااقل نمیبینیم لبهایی را که دیگر خنده برایشان کار سختی است.
روزی که شاه شوم برای مردمم شادی را اجباری میکنم. مردمم؟
احتمالاً روزی که شاه شوم، مردم هم مال من میشوند. باید کمکم به این پسوندها عادت کنم!
مردمم باید به جای قیمت دلار و طلا، به آینده سبز و گلگلی کشورشان فکر کنند.
کشوری که در تعطیلاتش کسی به شمال و جنوب حمله نکند.
همه شهرهایش زیبا باشد با آسمان آبی و پر از کار و تلاش.
جایی که تنها کار در دسترس برای مردمش «راننده بودن» نباشد.
کشوری که آینده خوب در مهاجرت نباشد و مردمش زندگی در شهر خودشان با زندگی در هیچ کشوری عوض نکنند و یا دیگر دنبال فرار نباشند. بمانند و بسازند.
شاه که نباید هشتش گرو نهش باشد
شاه بودن سخت نیست اگر نگویم مردمم!
من از آن شاهها نیستم که به مردم رو بدهم.
گربه را همان دم حجله میکشم.
نباید مردم را زیاد جدی گرفت. مگر شهر هرت است!
این همه تلاش کنم تا شاه بشوم و بعد هیچی به هیچی و مردم و گل و بلبل!
نخیر! اینها خیالاتی بیش نیست برای مردم که توقعشان را زیاد کردهاند.
یک شاه وقتی شاه است که چشم و دلش سیر شود وگرنه من از ملکه الیزابت و زندگی مرفهش چه کم دارم؟ هیچ!
ملکه پیر یک جزیره! امکانات ما کجا و او کجا.
اسکی روی برف، اسکی روی آب، اسکی روی چمن، اسکی روی شن در کویر هم میگذاریم تا چشمشان در بیاید که چگونه میشود آنچه خوبان همه دارند ما یک جا داشته باشیم همزمان و در یک فصل!
بیشتر نکتههای نوشته شده در دفترم هم در همین راستا است که مبادا بگویند: «شاهشان ماشین ندارد، کاخ ندارد، مسافرت نرفته است که باعث ضعف و کاهش اعتماد به نفس در مردمم شود که چرا شاهان دیگران پول دارند و شاه اینها هشتش گرو نهش است».
من هرگز طاقت دیدن ناراحتی مردمم را ندارم!
پایان پیام
نویسنده: فریال مرادی