نقش افراد تنبل در ازدواج و ازدیاد نسل بشر
با نوشتن متنهای روزهای پیشین، کلی دوستان تلپوتر از خودم پیدا کردم و کلی داستان از ابرتلپوهای هموطنم دریافت کردم.
به گزارش گلونی تا جایی که اگر این لامصب کرونا نبود همدیگر را بغل میکردیم و میگفتیم: «تو کجا بودی تا حالا همزادم؟!» و چه بسا تلپوهای مجرد را به هم، جوش میدادیم.
یکی از این عزیزان به من یادآوری کرد که برخی از تلپوهای جهان جای شب و روزشان عوض شده است.
یعنی حوالی ظهر میخوابند و نیمه شب بیدار میشوند.
به همین سبب ارتباطشان با محیط اطراف تقریباً قطع شده است و طبیعتاً «مِناکِ» یعنی کسی که بابت تنبلیشان سرزنششان میکند را نمیبینند.
آن بزرگوار ادامه داد که خواستگارانش را نیز به همین علت یکی پس از دیگری از دست داده است.
چون خواستگاران شب میآمدند خواستگاری و روز که قرار بود جواب بگیرند و یا عروس با شازده داماد مورد نظر بیرون بروند و قدمی بزنند، خواب میماندند.
یکی دیگر از این عزیزان تعریف میکرد که: «یک روز برای لذت بردن بیشتر از تلپوییم حدود ده متکا را گوشه تختم پهن کردم و تویشان چپیده بودم که یکهو مادرم آمد و گفت، دختر پاشو این کاسههای آش رو ببر واسه همسایهها تا بدونن دختر مجرد داریم تو خونه!
و من جواب دادم پس تکلیف این متکاها چه میشود که مادرم آهی کشید و از صحنه خارج شد».
کلی از این داستانهای دوستان به دستم رسیده که به شرط طول عمر و در امان ماندن از کرونا همهشان را برایتان تعریف خواهم کرد.
به خانه خودمان برمیگردیم.
پدر جان از زمانی که بازنشسته شده در انجام کارهای خانه مشارکت بیشتری میکند.
یک روز جارو برقی به دست، توی اتاق تک به تکمان میآید و ما هم به سختی جابهجا میشویم تا پدرجان کارش را به خوبی انجام دهد.
مادرجان معتقد است که نسلها یکی در میان تلپو هستند و در ادامه مثل همیشه با یک مثل در مشت آمد و گفت: «دا و بوئه که فِرز بان بچیاشو سِلپ سِر موئن.
نقش افراد تنبل در ازدواج و ازدیاد نسل بشر
یعنی مادر و پدر که زبر و زرنگ باشند بچههایشان کند و تنبل میشوند».
راستش آنجا روم نشد و شاید یک نوع حاضر جوابی بی ادبانه بود ولی دوست داشتم بگویم: «ممکن است این قضیه موروثی باشد».
روز قبل بابا در حال شستن ماسکش، در آینه روشویی نگاه میکرد و موهای بلند روی پیشانیش را به من نشان میداد و میگفت: «کاش یک کلاهی در دنیا وجود داشت که روی سرمان میکشیدیم و در لحظهای، هر اندازه و هر مدلی که دلمان میخواست موهایمان را کوتاه میکردیم».
همانجا زدم زیر خنده و گفتم: «بابا یاد چیزی نیفتادی؟»
گفت: «چرا! یاد تاکسی هوایی و داستانهای تلپوی خودت».
جالبتر ماجرا آنجا بود که شب بازی پرسپولیس و النصر عربستان، سفره شام جلوی تلویزیون پهن بود و فقط تصویر بود و صدایی از بازی نمیآمد.
من که تازه وارد صحنه شده بودم، گفتم: «صدای تلویزیون مشکلی دارد؟»
پدر گفت: «نه! کنترل تلویزیون در شعاع یک متری هیچ کداممان نبود و کمی آن طرفتر است».
حالا مادرجان! شما بگو نسل شما مثل فشفشه و فرفره هستید، ما هم با انگشت و امضاء، تأیید میکنیم.
پایان پیام
قسمتهای دیگر این ماجرا را بخوانید
نویسنده: زهرا ثمندری