درخت بیچاره باشی بهتر است یا انسان نگون بخت؟
درخت بیچاره باشی بهتر است یا انسان نگون بخت؟
به گزارش گلونی آرزوی قدوسی در پویش پیک زمین نوشت:
خروسخوان بود که از خواب بیدار شدم.
بوی کود مرغ نفسم را بند آورده بود و انگار ملحفهها از تخت پایین افتاده بودند.
کدام نادانی پردهها را کشیده بود که تیغ آفتاب تابیده بود درست پشت پلکهای خسته من؟
خواستم کش مختصری بیایم و بعد چشم باز کنم به روز تازه، که چشمتان روز بد نبیند، احساس کردم پاهایم تا زانو در گل گیر کرده و رسما وسط خاکهای باغچه در مجاورت یک بوته گل خرزهره و مشتی علف هرز جاخوش کردهام.
احتمالا یک کابوس پست مدرن در انتظارم بود، ولی بیش از حد واقعی به نظر میآمد.
درست از ساعت ۷:۲۴ دقیقه صبح اولین روز هفته در اولین ماه اخرین سال قرن، من رسما یک درخت شده بودم.
آن هم نه میان باغچه امن خانه، که درست کنار در ورودی پارک محلهای ناآشنا در یکی از شلوغترین و آلوده ترین مناطق شهر.
شاخههایم به کار گرفتن نیشگون و سنجش خواب یا بیدار بودن نمیآمد.
در همین وانفسا محک تازهای برای آنکه بفهمم گویا حقیقتا بیدارم یافتم.
کلاغ بینزاکتی، روی بلندترین شاخهام نشست و از همان ارتفاع چنان کارخرابی کرد که بخش شرقی شاخههایم از شمال تا جنوب بینصیب نماند.
در شش و بش کلاغ و صدای نکرهاش یکهو یک طناب کلفت از روی شانهام رد شد و محکم زیر بغلم گره خورد.
مرد سبیلوی فیل وزنی از شاخهای که حکم شانهام را داشت، آویزان بود.
درخت بیچاره باشی بهتر است یا انسان نگون بخت؟
احتمالا نیت او خیر بود و فقط میخواست از محکم بودن تاب دختر کوچکش مطمئن شود، ولی درعمل، تاندون و مفصل و کلاج شاخه من زبان بسته را یکی کرد و از آن بدتر بلافاصله رفت سراغ یافتن و شکستن چند سرشاخه نازک از میان انگشتانم برای ذغال کباب.
جلز و ولز انگشتانم درآمده بود که یکهو سوزش عجیبی از پشتم احساس کرد.
حوالی کمرم کمی بالاتر از دیسک، به شکل نافرمی در چند ناحیه ذقذق میکرد.
ای تبر به کمرتان بزند! گویا یک زوج جوان عاشقپیشه تصمیم گرفته بودند یادگار عشقشان را روی تنه صاحبمرده من ثبت کنند.
مانده بودم آن دختر خانم با آن وجنات چطور به آن پسر الدنگ که سلاح سرد با خود حمل میکند و به بیقوارهترین شکل روی پوست تن من، قلب کج و معوجی میکند، پا نه ببخشید دل داده که صدای اره برقی، آه از نهادم برآورد!
از کی تا به حال باغبانهای شهرداری روز سیزدهبهدر میآمدند برای هرس شاخ و برگ درختان؟!
اصلا چه کسی گفته درختان بیچاره را باید از داشتن شاخههای دلبندشان محروم کرد؟
یا کمی بعد، بیرحمانه به جان میوههای عزیزتر از جانشان افتاد؟
چند ساعت زندگی در آن پارک کذایی کافی بود تا بفهمم درخت بودن هم در این روز و روزگار مصیبت کمی نیست.
اما همین کابوس پر از ترس تیشه و اره و تیزی، شرف دارد به اینکه آدم باشی و روزی چند بار، زیر تامین مخارج زندگی خانوادهات بزایی و همچنان مثل درخت زبان بسته بمانی و خم به ابرو نیاوری.
اصلا خوش به حال درختها که بالاخره ریشههایشان از دل زمین آب و نانی پیدا میکنند بتپانند در شکم چند سر شاخه و برگ و میوه کال.
نه اجاره خانه میدهند نه پول شارژ و برق و آب و گاز.
نه دنبال انسولین و واکسن و داروی شیمی درمانی خواهرشان میگردند، نه نیازی به مسکن و آرامبخش دارند برای دوساعت خواب آرام.
نه پای رفتن و دغدغه سوخت و ناامنی جاده و پراید دارند، نه ترس تعدیل نیرو یا گرفتن کرونا.
تازه آپشن فیلتر هوای سرخود هم دارند و آلودگی هوا به بذرشان هم نیست.
مسخ شدنی هم اگر در کار باشد وای به حال آنها که از یک درخت، حشره یا یه برگ شنبلیله ناقابل تبدیل میشوند به سرپرست خانواده در ان کنج نامآشنای خاورمیانه.
خدا برای هیچکس نیاورد، در این حوالی آدم باشد، حتی شما دوست بیفرهنگ عزیز!
پایان پیام
کد خبر : 217891 ساعت خبر : 5:27 ب.ظ