برق رفت و عشق مرا با خود برد

برق رفت و عشق مرا با خود برد

به گزارش گلونی این روزها گویا مسئولان تصور می‌کنند زندگی هنوز مانند دهه ۶۰ است. روزگاری که اگر ساعت‌ها هم برق قطع می‌شد، در روند طبیعی زندگی مردم خلل آنچنانی رخ نمی‌داد.

اما حالا در سال ۱۴۰۰ زندگی‌ها و مشاغل بیش از اندازه به برق وابسته است. فقط یک ساعت قطعی برق بدون اطلاع قبلی تبعات سنگینی به دنبال خواهد داشت.

تبعاتی که شاید جبران‌ناپذیر باشند و عمر و سرمایه خیلی‌ها را به باد بدهد.

وقتی برق قطع می‌شود، دستگاه‌های پوز مغازه‌ها و فروشگاه‌ها هم قطع می‌شوند و این موضوع خرید کردن را تقریبا غیرممکن می‌کند.

چرا که این روزها کسی پول نقد زیادی همراه ندارد. از آن طرف با قطع شدن برق آنتن گوشی‌ها هم مختل می‌شود چرا که خیلی از دکل‌های مخابراتی فقط با برق شهری کار می‌کنند و باتری اضطراری ندارند.

در نتیجه اینترنتی هم نمی‌شود پولی را کارت به کارت کرد.

جدول خاموشی هم که از سوی اداره برق اعلام می‌شوند تقریبا اشتباه است و نمی‌توان به آنها استناد کرد.

برق رفت

حالا تصور کنید در این گیرودار یک نفر وقت خواستگاری داشته باشد. چند ساعت قبل از جلسه خواستگاری می‌رود حمام، ناگهان داخل حمام برق می‌رود.

آب هم قطع می‌شود. یک ساعت منتظر می‌ماند اما برق وصل نمی‌شود پس به اجبار خودش را گربه‌شور می‌کند و می‌آید بیرون.

می‌رود کت و شلوار دامادی‌اش را از خشکشویی بگیرد اما خشکشویی می‌گوید چون برق نبوده نتوانستیم کت و شلوار شما را آماده کنیم.

پس به اجبار شلوار برادرش که یک سایز برای او تنگ است را با کت پسرعمویش که یک وجب برای او گشاد است ست می‌کند و راه می‌افتند به سمت خانه عروس خانم.

در راه می‌روند گل و شیرینی بگیرند که می‌بینند برق گل‌فروشی و قنادی محله قطع است.

می‌روند یک محله دیگر که به محض رسیدن آنها ناگهان برق آنجا نیز قطع می‌شود.

همین طور محله به محله می‌روند و می‌روند و برق محله‌ها یکی پس از دیگری به نوبت قطع می‌شود.

در نتیجه به اجبار مجبور می‌شوند از وسط پارک چند شاخه گل بچیند که ناگهان با داد و بیداد باغبان مجبور به فرار می‌شود و در همین حین خشتگ شلوار آقا داماد یک وجب جر می‌خورد.

شیرینی را هم عقلی می‌کنند و با گرو گذاشتن گواهینامه نزد یک قنادی، دو کیلو شیرینی می‌خرند و هول هولکی می‌روند جلوی در خانه عروس خانم.

از قضا برق آنها هم قطع شده و هر چقدر زنگ می‌زنند کسی در را باز نمی‌کند. پس مجبور می‌شوند در بزنند ولی چون فاصله در ورودی ساختمان با واحد عروس خانم زیاد است کسی صدای در را نمی‌شوند.

پس مجبور می‌شوند با سنگ به شیشه آنها بزنند که ناگهان بر اثر اصابت سنگ به شیشه، شیشه می‌شکند ولی به هرحال خانواده عروس متوجه می‌شوند و در را باز می‌کنند.

هوا دیگر تاریک شده است و خانه عروس خانم هم ظلمات محض است.

برای همین آقا داماد از اول تا آخر به جای عروس خانم به مادربزرگ عروس خانم نگاه می‌کند و لبخند می‌زند و عشوه می‌آید.

از آن سو عروس خانم موقع آوردن چای چشمش نمی‌بیند و پایش گیر می‌کند به پایه مبل و سینی را خالی می‌کند بر سر مادر آقا داماد.

مادر آقا داماد به حالت قهر بلند می‌شود و اشتباهی دست پدر عروس خانم را می‌گیرد و می‌گوید «پاشو بریم».

آقا داماد همچنان با لبخند به مادربزرگ عروس خانم زل زده است.

در همین حین عروس خانم یک چک می‌خواباند بیخ گوش آقا داماد اما آقا داماد فکر می‌کند برادر خودش به او سیلی زده، در نتیجه می‌گوید «یه شلوار به من قرض دادی اونم که جر خورده گدا. اونوقت شاکی هم هستی؟»

بعد پایش را باز می‌کند و می‌گوید ببین.

برق رفت و عشق مرا با خود برد

در همین لحظه برق می‌آید. صحنه را تصور کنید. آقا داماد خشتک جر خورده را گرفته جلوی صورت عروس خانم.

مادر آقا داماد دست پدر عروس خانم را گرفته. پنج تا پوست موز جلوی پدر آقا داماد است، دو تا موز داخل دستش و یکی هم داخل دهانش.

مادربزرگ عروس خانم ناگهان با دیدن این تصویر سکته می‌کند.

همه هول می‌شوند و آقا داماد برای خودشیرینی هم که شده مادربزرگ عروس خانم را به کول می‌گیرد و با ماشین به سمت بیمارستان گاز می‌دهد و عروس خانم هم همراهش می‌رود.

در راه پلیس به خاطر سرعت بالا آنها را متوقف می‌کند و از آنجایی که گواهینامه آقا داماد پیش قنادی است، پلیس می‌گوید ماشین باید برود پارکینگ.

خلاصه به هر بدبختی مادربزرگ عروس خانم را به بیمارستان می‌رسانند ولی بیمارستان برق ندارد و از بدشانسی برق اضطراری هم ندارد.

همه جا شلوغ است. بیمارستان به هم ریخته. بیماران کرونایی در حال تلف شدن هستند.

پرستارها و پزشکان سرشان به شدت شلوغ است.

برای همین یکی از پزشکان همانطور که می‌دود به آقا داماد می‌گوید اگر بلدی خودت مادربزرگ را با شوک قلبی و تنفسی مصنوعی احیا کن.

آقا داماد هم برای خودشیرینی آستین‌هایش را بالا می‌دهد و شروع می‌کند.

سر نفس مصنوعی دوم و یک صدم ثانیه قبل از نفس مصنوعی سوم، مادربزرگ به هوش می‌آید و با دیدن این صحنه سکته دوم را می‌زند.

خلاصه الان که آقا داماد داخل بازداشتگاه در حال نوشتن این مطالب بر روی دیوار است، برق رفته و نمی‌تواند ماجرای ختم و خاکسپاری مادربزرگ که در آن برق رفت و آقا داماد به جای برادر عروس خانم خود عروس خانم را بغل کرد و بوسید و تسلیت گفت را بنویسد.

ولی مسئولان بدانند قطع شدن برق برای خیلی از زندگی‌ها تبعات سنگینی به دنبال خواهد داشت. ای کاش مسئولانه‌تر برخورد کنند.

پایان پیام

نویسنده: محسن فراهانی

کد خبر : 227183 ساعت خبر : 1:15 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=227183
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات