سهم آیندگان از زمین
«اوس ممد» بنای معروف محله بود، اگر دیوار خانهای نم میداد، سقف اتاقی ترک میخورد یا موزائیک حیاطی میشکست، چاره کار دست او بود. پیرمرد موهایش را در گچکاری خانههای مردم سفید کرده بود و از وقتی از حج برگشته بود اعتبارش بین ساکنین محله بیشتر شده بود.
یک روز اواسط تابستان بعد از نماز ظهر مردی از اهالی دو کوچه آنورتر که وصف کارهای بنای معتمد محل را شنیده بود، در مسجد به او گفته بود: «حاجیجان باغچهای دارم در میگون. میخواهم دستی به سرش بکشی و اتاقی به آن اضافه کنی. دست اهل و عیال را بگیر و چند روزی مهمان ما باش.»
صبح روز بعد، من هشت ساله با پدر و مادرم پشت وانت اوسممد، کنار استانبولی و بیل و کمچه نشسته بودیم و باد موهای خرگوشیام را به بازی گرفته بود. پرسیدم کجا میرویم؟ گفتند: «میگون». گنگ نگاهشان کردم و تصویر یک میگوی بزرگ عجیب در سر کودکیام نقش بست. از شهر دور شده بودیم و کوهها و جادهها را رد کرده بودیم. آنچه میدیدم شبیه محله و کوچه و خیابان خودمان نبود. فرق داشت.
درختهای سبز بلند، آسمان آبی، ابرهای تکهای سفید با قابی از کوههایی که خیال میکردم هیچوقت شکلشان عوض نمیشود، واضحترین تصویر من از میگون ۲۶ سال قبل است.
بعد از آن سفر که اوسممد بنا، یک اتاق به آن باغ گیلاس اضافه کرده بود، در خاطر من میگوی زمخت عجیب، جایش را داده بود به یک نوشیدنی گوارای فرحبخش! خاطرهای مِیگون و شادیآور از دختر بچهای با گوشوارههای گیلاسی که چند روزی بین باغ و باغچههای روستا تاب میخورد و میرقصید.
نوهی هشت ساله معمار محل، حالا خودش معمار شده و وقتی برای طراحی یک خانه سالمندان به سرزمین عجایب کودکیاش دعوت شد، همه ذوقش را برداشت تا شاید به یاد پدربزرگش طرحی بزند و در باغی اتاقی بسازد برای آسایش.
به میگون سفر کردم و دیدم حالا میگون، شده بود همان میگوی زمخت و عجیبی که با سبیلهای دراز و بیقوارهاش برای بلعیدن خاطرات کودکیام از کوهها بالا رفته است.
کوهخواران گرسنه دل کوههای روستا را یکی یکی تراشیدهاند و آنچه باقی گذاشتهاند ساختمانهای نخراشیدهایست که صورت کوههای میگون را خط خطی کرده است.
در «میگون نو» دیگر خبری از انبوه درختهای تبریزی بلند و سبز نیست و هرکسی در ورودی آپارتمانش چند درختچه زینتی کاشته و اسمش را گذاشته فضای سبز! حالا بهجای نهال گردو و گیلاس بذر ساختمان پاشیدهاند در سرزمین عجایبم و خاک میگون را هم مثل لواسان و فشم آپارتمانخیز کردهاند.
در میگون ۱۴۰۳ مردم رویای پولدار شدنشان را در ارتفاعات سبز کردهاند و دیگر دلشان با یک ویلای دنج بین باغات میوه خوش نمیشود. هرکسی توانسته یک طبقه بیشتر بسازد همسایهها پشت سرش میگویند کجاها چه خرجها کرده و بالا رفته است.
گاهی که به کسی از بزرگان بر میخورد که چطور درست مقابل چشمهای منفعتطلب برخی مدیران، منابع طبیعی به نفع سودجویان تحلیل میرود، بولدوز و دوربین را برمیدارد و میرود پای یک خانه و تخریب میکند. روز بعد اخبار پر میشود از «من چنین کردهام!»، اما حیف که روند کوهخواری در این مناطق بسیار سریعتر از این اقدامات هیجانی است.
شاید اگر روزی هم به اسم روز «کوهکاری» داشتیم، هر سال شاهد نمایش نخنمای کاشتن کوه توسط کوچک و بزرگ جامعه بودیم تا مثل نهالهایی که ۱۵ اسفند کاشته و بیمراقبت و نگهداری خشک میشوند، تپههایی بیحاصل اطراف شهرهامان را میگرفت. آنوقت دلمان خوش بود کوهخواری را هم مثل جنگلخواری مهار کردهایم. اما صد افسوس که عمر زمین برای تولد دوباره کوهستان بسیار کوتاه است.
سهم آیندگان از زمین
به گزارش گلونی شمیرانات اکنون در تصرف کامل سودجویان است و هر کسی برای خودش عمارتی در قلب کوه و دره ساخته است. عمارتهایی که ساکن دائم ندارند و محل مهمانیهای آخر هفته قشر خاصی از مردم شده است.
ییلاقات شمال تهران، در بند زیادهخواهی افرادی است که در پاسخ به سوال چطور اینجا ساختهاید؟ مجوزهای قانونی ارائه میکنند. سالهاست زمینخواران با ترفندهایی مثل جعل اسناد، فروش اراضی، تغییر کاربری و تصرف زمین در پوشش کاشت درخت، به فعالیتهای خود ادامه میدهند و دیگر امیدی به بازپسگیری منابع ملی از چنگ تعدادی سودجوی دارای پول و رابطه نیست.
پس از این ساختوسازها حالا دیگر چشمانداز ساختمانهای بلند روی کوههای کوتاه جای آن تصویر سبز و مِیگون را گرفته است و کسی به سهم آیندگان از زمین فکر نمیکند.
پایان پیام
نویسنده: سحر سمیعانی