برف زمستانی و یک طرف سرشار زندگی و هیجان و سوی دیگر لبریز احتیاط و ترس
برف زمستانی و یک طرف سرشار زندگی و هیجان و سوی دیگر لبریز احتیاط و ترس
پایگاه خبری گلونی انوشه میرمجلسی: کمی آنطرفتر از خانه ما یک خوابگاه پسرانه است.
از صبح صدای خندههایشان همه جا را پر کرده و پسرها مشغول برفبازیاند.
پسرهایی ۲۰-۲۲ ساله را در نظر بگیرید در حال برفبازی.
دویدن دنبال هم و پرت کردن گلولههای برفی و… صدای خندهشان بلند است.
سرم را چرخاندم به سمت دیگر خیابان. به چهارراهی که ماشینها با احتیاط بیشتر از روزهای دیگر از آن میگذرند.
ترس از تصادف، ترس از مواجهه با یک خطر یا یک بحران همه را محتاط میکند.
دو سوی چهارراه اما هیچ تناسبی با هم ندارد.
برف زمستانی و یک طرف سرشار زندگی و هیجان و سوی دیگر لبریز احتیاط و ترس
یک طرف سرشار زندگی و هیجان و سوی دیگر لبریز احتیاط و ترس.
به خودم فکر کردم که میان هیجان و ترس، امید و دلسردی، میان رخوت و تلاش در تعارض و جنگم.
برف همه جا را سفید کرده است.
سرم را چسباندم به شیشه سرد پنجره. سرما از راه پیشانیام به جانم نشست.
دستهایم را گره کرده بودم و همچنان پیشانی را چسبانده بودم به شیشه که حائل بود میان گرمای خانه و سرمای بیرون.
فکر کردم به سیوچند ساله شدن در روزگاری که دلخوشیها شخصی و کوتاه است و عمر هیچ شادمانی و سروری همیشگی نیست.
فکر کردم به خودم،- خودمان- که این روزها نوای غمانگیزی در سرمان مدام تکرار میشود و امتداد افکارمان به امنیت و آسایش ختم نمیشود؛ چون بادبادکی سرگردان در دست باد. دور شده از مبدا و گم شده در آسمانی بیمقصد.
سرم از سرمای شیشه تیر کشید. سر چرخاندم سمت پسرها و چشمها را ریز کردم تا بهتر ببینم.
پسرها گوشه حیاط خوابگاه، مشغول درست کردن یک آدم برفی بودند.
بزرگ و تنومند. با تنهای درشت و دستهایی قطور. آدم برفی هنوز چشم نداشت.
هنوز خبری از کلاه و شالگردن نبود.
با این همه تصور آدمبرفی تکمیلشده و سلفی انداختن با آن و ثبت خاطره در یک روز برفی؛ دلگرمی ریزی در دلم نشاند.
با خودم فکر کردم توان زندگی از همه چیز بیشتر است.
حتی اگر عمری در سوی تاریکش جامانده باشیم یا ناامیدی و رخوت چون آفتی به تاروپودمان رسیده باشد؛ بادبادک سرگردان تا همیشه بیمقصد نخواهد ماند.
از این نوای غمانگیز روزی به شورانگیزترین موسیقی خواهیم رسید. رویاست… اما بیایید رویا ببافیم.
پایان پیام
کد خبر : 147122 ساعت خبر : 3:13 ب.ظ