ددی جان و دانشگاه رفتن من
پایگاه خبری گلونی، مهدیسا صفریخواه: وقتی وارد دانشگاه میشوی باید در گام اول بتوانی به مادرت ثابت کنی که لازم نیست لقمه ۲ کیلومتری نان و پنیر و خیار برایت آماده کند، یعنی لقمههای مامان یه جوری بود که همیشه قابلیت ثبت در گینس را داشت. ورود به دانشگاه هیجان عجیبی دارد و بعضی وقتها دوربریهایمان با دلسوزیهای عجیب و غریب هیجانانگیزترش میکنند.
در حالیکه منتظر بودم ددی جان _ از وقتی که بابا به من قول داده بود رفتوآمد به دانشگاه را برایم آسانتر کند، ددی جان صدایش میزنم_ در حالیکه منتظر بودم ددی یک ماشین صفر زیر پایم بیندازد تا راحتتر به کلاسهایم برسم، ولی ایشان با تغییر تاکتیک، کارت اعتباری یکساله مترو برام خرید، فهمیدم ایندوران طلایی برای بقیهها طلایی ست و برای من در حد همان برنز و دیپلم افتخارست.
مادرم هم در اولین حرکت نمادین، اسم و شماره همه بچههای کلاسهایمان را پیدا کرد، هنوز نمیدانم این اطلاعات رو برای چه میخواهد ریزاطلاعات ۳۵۰ نفر را تا حالا بدست آورده، استرس دارم نکند با بخواد یارانهشان را قطع کنه همین دیروز پریروزها هم از دیتا سنتر تلگرام به مادر پیغام دادن: «اطلاعات رو یهجا چند میفروشی؟!» مادر هم به جای جواب قانعکنندهای که اوضاع مالیمان را تکان دهد فقط در چشمهای من نگاه کرد و به سبک فیلمهای اکشن گفت: «هی تو حواسم بهت هست، آی ام واتچینگ یو!» بعد هم خیلی خودجوش میخواست پرینت ماه اول تلفن خونه و گوشیم را بگیرد که تا از همان اول نشان دهد که دانشگاه فقط جای درس خواندن است!
پایان پیام
ادامه این داستان دنبالهدار را اینجا بخوانید.
کد خبر : 55850 ساعت خبر : 9:22 ق.ظ