به گزارش پایگاه خبری گلونی، رضا ساکی: در بهار سال ۱۳۹۶ تصمیم گرفتم یک روزنامه اینترنتی طنز سیاسی ویژه انتخابات ریاست جمهوری منتشر کنم. با شروع شدن مناظرهها نخستین نسخه «پرتوپلا» منتشر شد. تصمیم داشتیم گلآقایی رفتار کنیم. یعنی همه نامزدها و جناحها را با هم نقد کنیم. شماره اول که منتشر شد به ما برچسب قالیباف زدند. شماره دوم روحانیچی شدیم و شماره سوم عنصر تحت هدایت آقای رئیسی. بسیار تلاش کردیم که در هر شماره به همه آقایان نقد وارد کنیم اما برچسبها کنده نشدند. پس از شش شماره آن قدر تهمت شنیدیم که انتشار روزنامه را متوقف کردیم. نکته این بود که هیچ کس باور نمیکرد که ما به جایی وصل نباشیم. هر جناحی فکر میکرد ما عامل جناح مخالفیم. تجربه پرتوپلا باعث شد تا دقیق بفهمم که مرحوم گلآقا چرا در در ۲ آبان سال ۱۳۸۱، و در دوازدهمین سالگرد انتشار هفتهنامهٔ گل آقا، همزمان با چاپ ۵۴۸مین شماره، گلآقا را بست.
بحرانی به نام انتخابات
جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری تمام شد و چون انتخابات در کشور ما بحران است ما در پایگاه خبری گلونی تصمیم گرفتیم به صورت لحظهای نتیجه شمارش را به اطلاع مخاطبانمان برسانیم. پس در سایت و کانالهایمان اعلام کردیم که اخبار موثق شمارش آرا از گلونی بخوانید. به محض انتشار این خبر مخاطبان با ما تماس گرفتند که چرا شروع نمیکنید؟ آنها گله میکردند که چرا مانند رسانههای دیگر آمار مربوط به روستاها را منتشر نمیکنید؟ ما که چشم و گوشمان به مرجع انتشار خبر یعنی وزارت کشور بود، به مخاطبان میگفتیم که منبع این اخبار را تایید نمیکنیم. آن شب کلی از مخاطبان کانالمان را از دست دادیم چون آنها نمیتوانستند صبر کنند. سایتها و کانالهای دیگر هر چه به دستشان رسید منتشر کردند و مخاطبان ما را قاب زدند.
در این بین البته مخاطبانی هم داشتیم که از مقاومت ما در برابر اخبار غیرموثق و شایعهها قدردانی کردند و رفتارمان حرفهای ارزیابی کردند.
مسلخ پلاسکو
کمی به عقب برگردیم. به روز پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۵. وقتی که گزارش صوتی و تصویریام را از حادثه پلاسکو آغاز کردم. من ساعت چهار و نیم بعدازظهر روز حادثه تقریبا پنج ساعت بعد از فروریختن ساختمان به محل رسیدم و از همان لحظه گزارشهای صوتی، ارتباطهای زنده تصویری و گزارشهای مکتوب کوتاه میگرفتم. همچنین با برنامههای رادیویی صحبت میکردم و از مشاهدات خود میگفتم. یعنی تصمیم گرفته بودم هر چه میبینم گزارش کنم. شک بسیار در دیده و شنیدهها داشته باشم. امیدواری بدهم و همه ارکان مدیریت بحران و روزنامهنگاری بحران را رعایت کنم.
یادم هست در نخستین ارتباط رادیویی وقتی از بزرگی فاجعه گفتم و میدان عملیات را گزارش کردم چندین پیام دریافت کردم که چرا دارم لاپوشانی میکنم. آنهایی که در خانه نشسته بودند من را متهم میکردند به حمایت از قالیباف و مسئولان. من اما آن چه را میدیدم میگفتم و چون شک داشتم به اتفاقات پیرامونی برخی را با شک و تردید گزارش میکردم و بیان میکردم که اطلاعات در این مرحله ناقص و ضعیف است. یعنی هر آن چه در روزنامهنگاری بحران آموخته بودم به کار میبستم اما مخاطب از من انتظار جنجال داشت نه بیان واقعیت.
آنها میخواستند من در هر گزارش به مسئولین حمله کنم و آنها را به کمکاری متهم کنم. اما واقعیت این بود که پنج ساعت بعد از حادثه فضای پلاسکو این طور بود که آتشنشانان بسیاری خسته و خونین روی زمین افتاده بودند، میدان عملیات کمکم برای آواربرداری آماده میشد. هنوز عملیات از کوچه پشتی ادامه داشت و گروه گروه آتشنشانان وارد زیرزمینی میشدند و بیرون میآمدند و ولو میشدند روی زمین. یعنی هنوز کاری شروع نشده بود که کمکاری شده باشد. میدان هنوز در شوک بود و نیروها خسته بودند. یادم هست بخشی از آن عملیات ورود به پشت ساختمان را فیلمبرداری کردم. همچنین با صاحبان پاساژ فردوسی یعنی پاساژ پشتی پلاسکو گفتوگو کردم و آنها به شدت از امکانات و عملکرد آتشنشانی گله کردند. هنوز آن فایلها را دارم اما هیچ وقت منتشرشان نکردم چون در آن وضعیت نمیشد آتشنشانی را نقد کرد و باید روحیه آتشنشانان را حفظ میکردیم. روز اول تا پاسی از شب هیچ عکسی نتوانستم از آتشنشانان بگیرم چون حال روحی خوبی نداشتند. یکی هم به من گفت از چی عکس میگیری؟ و من دوربین را خاموش کردم و با خودم گفتم راست میگوید دقیقا از چه دارم عکس میگیرم؟ آتشنشان با لباس پاره و صورت سیاه که خط اشکهایش روی صورت مانده سوژه خوبی برای لایک گرفتن است اما آیا وقتی خودش نمیخواهد اخلاقی است که من عکسش را بردارم؟
همان شب اول از حصار دور میدان عملیات بیرون آمدم تا آب خوردن پیدا کنم. یک اتوبوس هلال احمر آنجا بود. چیزی در چشم یکی از آتشنشانان رفته بود و داشتند درمان میکردند. آنجا دیدم جوانی هست که دائم از آتشنشانان میپرسد از حامد هوایی خبر داری. حامد هوایی کجا بود؟ حامد هوایی را دیدی؟ حامد هوایی با تو بود؟ حامد هوایی آن زیر است؟ درست است پیامک دادهاند؟
اسم حامد هوایی توی ذهنم ماند و دیدم خانوادههایی آتشنشانان آمدهاند و زاری و شیون میکنند. برادر شهید حامد هوایی هم بود. چند دقیقه بعد از رادیو جوان زنگ زدند برای ارتباط زنده. پرسیدند آیا کسی آن زیر است؟ آیا کسی زنده است؟ آیا در موتورخانه هستند؟ آن چیزی که از آوار و آتش و فولاد ذوب شده میدیدم و آن چه عقلم حکم میکرد این بود که کسی زنده نیست. اما نمیتوانستم شفاف بگویم. نمیتوانستم امید الکی هم بدهم. با خودم گفتم شاید مادری پدری از خانواده این آتشنشانان مفقود شده شنونده برنامه باشد. پس شرایط را توضیح دادم و گفتم که اسکلت فلزی مشکل بزرگ است و از ساعت چهار فقط دارند آهن میبرند. درباره ورود سگهای زندهیاب به بخشهایی از ساختمانهای کناری توضیح دادم و تلاش بسیار کند سه جرثقیل حاضر در محل را توضیح دادم. سعی کردم به مخاطبان بگویم عملیات پیچیده است و هر لحظه ممکن است برای آتشنشانهایی که دلاورانه روی آوار رفتهاند تا نمای فلزی را با تسمه مهار کنند اتفاق بدی بیفتد. از حضور مردم عادی در محل گفتم و این که گارد پلیس سعی میکند مسالمتآمیز آنها را متفرق کند. بعد از همه این حرفها به حضور خانوادهها اشاره کردم و گفتم هیچ چیز معلوم نیست. نه معلوم است کسی زنده است نه معلوم است کسی مرده است. در فضای مجازی روحیه بدهید انشاالله که بچههای مردم زنده بیرون میآیند. همان لحظه گفتم همه چیز در اینجا محتمل است. احتمالا ۲۵ آتشنشان مفقود شدهاند و انشاالله زنده باشند. بعد هم اشاره کردم که امکانات هست و اگر میشنوید که امکانات نیست واقعیت نیست.
این گزارش من بازتاب زیادی داشت اما برخی بر من خرده گرفتند که چرا واقعیتها را نمیگویی؟ آنها از من میخواستند که بگویم بالگرد باید بیاید و لاشه نمای ساختمان را بلند کند اما من میدیدم که آن همه آهن که مانند ماکارونی در هم فرو رفته بود با بالگرد از هم جدا نمیشود. البته حرف کارشناسان هم همین بود.
نه من که گمان میکنم هیچکس دیگری مدرکی دال بر ارسال پیامک از زیرزمین نشان نداد. همه میگفتند پیامک رسیده که ما زندهایم اما کسی نگفت به کدام شماره پیامک دادهاند و هیچ تصویری مخابره نشد که کسی از آنها که زیرآوار مانده بودند پیامکی داده باشد که در بخش مسیج یک گوشی باشد. هنوز هم نمیگویم که آن خبر واقعی نبود شاید واقعی بوده باشد اما ما خبرنگاران مدرکی ندیدیم و بدون مدرک خبررسانی نکردیم.
واقعیت اما برای ما روزنامهنگاران با آن چه مردم واقعیت میپندارند فرق دارد. بسیاری از رسانهها و مردم از من خبر داغ میخواستند. عکس جنازه میخواستند. میخواستند شهرداری را به مسلخ ببرم. میخواستند حرفهای لایکخور بزنم اما من سعی کردم گزارشگر بحران باشم.
در روزهای بعد البته وقتی بعد از دو و سه روز توان قرارگاه خاتم رسید و دستگاههایی آمد که فولاد را به سرعت و مثل پنبه میبرید نوشتم و گفتم کاش اینها زودتر میآمدند. وقتی هوابرش کم آمد نوشتم و گزارش کردم. اما در تمام آن روزها برخی من را غضب میکردند که دارم سانسور میکنم. اما من دروازهبانی میکردم. من در شب حادثه با آدمی حرف زدم که با دمپایی و زیرشلواری و یک پیرهن توی پیادهرو ایستاده بود و گریه میکرد. از مغازهداران بود. میگفت سه میلیارد مالم سوخت. شوکه بود و هر لحظه ممکن بود سکته کند. همان موقع گفتم و نوشتم که اورژانس اجتماعی کجاست؟ پیرمردی از کسبه را دیدم که داشت خودش را به قصد کشت میزد و چنان خشمگین و غمگین بود که چهار مامور تنومند پلیس نمیتوانستند آرامش کنند. همان موقع گزارش کردم که روانشناسان کجایند؟
دربحران پلاسکو همه خبرنگاران سعی کردند روزنامهنگاری بحران را انجام بدهند اما آنها برای کار درست خود تهمت شنیدند چن رسانههای اجتماعی و مردمی که در خانههای گرم بودند جنجال میخواستند.
زلزله ازگله
برویم به شامگاه یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶و زلزله کرمانشاه. شبی که تا صبح بیدار بودیم برای گردش درست اطلاعات. شبی که هنوز خبرش در مرحله خبر اولیه بود اما برخی گزارش خبری دربارهاش مینوشتند. اتفاقی که هنوز در مرحله اخبار تکمیلی بود اما برخی گزارش توصیفی مینوشتند. در شب حادثه کرمانشاه ما زیر صد نفر مخاطب جذب کردیم. البته به دنبال جذب مخاطب نبودیم و فقط میخواستیم کار درست را انجام بدهیم اما کار درستمان فقط به چشم چند نفر آمد. در عوض بسیاری از کانالها با درج اخبار غلط و دروغ و شایعه هزاران نفر را جذب خود کردند.
در روزهای بعدی در برنامهسازی برای رادیو سعی کردم از اصول فاصله نگیرم. سعی کردم نگذارم گروههای سیاسی جمعیت بینالمللی هلالاحمر را زیر سوال ببرند. سعی کردم اطلاعات درست به مردم بدهم و باعث آرام شدن فضا در کرمانشاه بشوم. مخاطبان رادیو اما جنجال میخواستند و مرتب تلفن میکردند و میخواستند مسئولان را به صلابه بکشیم.
در روزهایی اول زلزله کرمانشاه نقدی نوشتم درباره یکی از چهرهها که در ارتباط تلفنی زنده با تلویزیون به جای امید دادن گریه کرد و روضه خواند. آن روزها نوشتم چرا مجریان تلویزیون گریه میکنند؟ چرا شرایط بحران را درک نمیکنند؟ چرا کسی گریه گزارشگران امریکایی را در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ندید؟ چرا عکسی از جنازههای ژاپنیهای سونامیزده منتشر نشد؟ چرا رسانههای امریکایی برجهای تجارت جهانی را با فیلتر آبی و خاکستری و از لانگشات پخش میکردند؟ آیا آنها در همین فاجعه آتشسوزی کالیفرنیا باعث آرامش مردم شدند یا به آنها تنش وارد کردند؟
یکی از خبرنگاران ارشد سیبیاس روایت میکند: هنگام سوختن برجهای تجارت جهانی یک فیلمبردار فرانسوی در میدان حادثه بود که وقتی آدمها خودشان را بیرون میانداختند و یا جسدهای سوخته به بیرون میافتادند دوربین را میچرخاند و از زاویه دیگری فیلم میگرفت و میگفت هیچ آدمی نیاز به دیدن چنین صحنهای ندارد.
نوشتههای من اما با برخورد احساسی شدید مخاطبان مواجه شد. آنها عقیده داشتند آن چهره معروف دل رئوفی داشته است و اتفاقا خیلی کار خوبی کرده است که گریه کرده است و درد مردم را به گوش مسئولان رسانده است.
بعد از زلزله کرمانشاه و ورود به مرحله بعد از بحران یادداشتی نوشتم تا شاید برخی را به کار آید. در آن یادداشت تاکید کردم: مرحله دوم هر بحران مرحله حین بحران است. این مرحله معمولا کوتاهترین و حادترین مرحله از مراحل چهارگانه بحران است. در این مرحله است که اعضای کانالها و صفحههای مجازی زیاد میشود و تیراژ روزنامهها بالا میرود.
اطلاعرسانی سریع و صحیح در این مرحله بسیار اهمیت دارد. در این مرحله زمان علیه دیگر عوامل مدیریت بحران عمل میکند و عامل سرعت در انتشار خبر، علیه عناصر و ارزشهای خبری. در این مرحله هر کشوری که رسانههای آزموده و حرفهای داشته باشد تلفات جسمی و روحی کمتری خواهد دید.
این مرحله همان جایی است که باید روزنامهنگاران حرفهای با دروازهبانی صحیح به عنوان یک مدیر بحران وارد عمل شوند و از پخش اخبار و تصاویر التهابآفرین خودداری کنند و تا میتوانند از سرعت خبررسانی کم کنند و بر دقت آن تمرکز کنند.
در این مرحله حساس خبرها را باید سریع مخابره کرد اما هر خبری را هم نباید مخابره کرد. این مرحله جای تجربه کردن نیست بلکه جای استفاده کردن از تجربه سالیان است.
کشور ما نیاز به رسانههای حرفهای در خبررسانی بحران دارد. از کانکس واجبتر، رسانه آزموده و مطمئن در بحران است.
پایان پیام