ساطور کشی در مملکت وجود ندارد
پایگاه خبری گلونی، مهدی نژادحسن: چشمانم بهسختی باز میشود، دستان و انگشتانم خیکباد است، انگار با تلمبه بادشان کردهاید.
هر روز چشمم را که باز میکردم، صد کیلو باد و چربی اضافه، که باید غلام حلقه بگوشش باشم و رویدست ببرم و بیاورم! خیس عرقشدنها، هنوهن کردنهای بیپایان، و دهها گرفتاری کموزیاد و بزرگوکوچک دیگر، تحمل میکنم، چارهای نیست. فقط صفتهایی از قبیل گامبو یا چاقالو همیشه قوز بالای قوز است. کجایی دنیا صفت را جای اسم به کار میبرند؟ کجا داریم میرویم؟
درست حدس زدید، بله، همان بغلدستی همیشگی همه ما در تاکسی و مترو و کلاس، پارک و خیابان و دانشگاه، الان بغلدست من لمیده است، داخل اتوبوس، نیمی از صندلیم را نیز اشغال کرده است.
با وجود رک بودن ولی با شروع طوفانیاش دیگر دستوپایم را بست، نه اینکه فکر کنید مملکتی شده که از زیر جورابشان ساطور کشیده و تا قانع شدنت پیش میروند. خیر، از بعد احساسی و عاطفی ماجرا صلاح نمیبینم، از او بخواهم کمی جمع و جورتر بنشیند، انصافاً کوچولو و جمع و جور هم فرق زیادی نمیکند، باز هم شکر خدا بدک نیست، میشود تحمل کرد.
اگر فقط این آقایی که ظاهرش کاملاً شیک و متفاوت است با آن عرقگیر زیبا و خوش رنگ اینقدر انگشت سبابهاش را بعد از اینکه از گوشش درمیآورد به آستر پشت صندلی نمیکشید. باور کنید چندبار حس کردم انگشتش را به پشت یقه کتم کشید، با اضطراب به دستش که به سمت صندلی میآمد نگاه کردم که با لبخند گفت: شما راحت باشید، حواسم هست. خدا را هزار مرتبه شکر که با انسان فهیمی طرفیم. با ناراحتی جابهجا شدم و به سمتی دیگر خیره شدم.
مدام در ذهنم جملات کوتاهی رو مرور میکردم که انصافا هر لغتش برایم چندهزار تومانی آب خورده بود، فقط ناجورترینش همان لبخند زدن به این و آن است که فکر نمیکنم ازمن ساخته باشد. ولی باید تلاش کنم.
خانم و آقایی که یک خروار کیف و کفش و کوله و پلاستیک همراه با یک کودکشیرخوار به سر و گردنشان آویزان بود، باعث گل کردن عاطفه و لبخند بیموردم شد. آن عزیز نگذاشت لبخند تمام شود که با پا چیزی را زیر صندلیم هل داد. کودک شیرخوارش را با احتیاط روی پایم گذاشت و با احساس گفت ببخشید، والدین کودک کسبوکار فروشندگی را همانجا علم کردند.
از اتوبوس پیاده شدم. با لکهای زرد و سبز و آبکی که از وسط پیراهنم شروع شده و تا بالاتر از زانو ادامه داشت. با یک جفت جوراب زنانه در دست، اِشانتیون که نمیشود گفت، همان حقالزحمه بابتِ به کثافتکشیدن لباسم بهتر است!
لحظهای اوج حیا، نجابت و مهربانی مردها، البته معدودی از سرم گذشت، این جفت جوراب زنانه را جگر رستم هم که داشته باشی، نمیشود به بهانهای به بانویت کادو بدهی! حماقتی در این حد؟ نه عزیزان، نگران نباشید هنوز حالم آنقدرها خراب نیست. حفظ جان واجب است.
راستی یادتان نرود، همان لبخند و نگاه مهربانانه به همهچیز و همهکس را میگویم، خوشبخت بشید.
پایان پیام
کد خبر : 89958 ساعت خبر : 12:34 ب.ظ