تنگه شیرز کوهدشت زخمی شد
به گزارش پایگاه خبری گلونی بهمن ابراهیمی ده پرده از بلایی که بر سر تنگه شیرز آمده است نوشته که در زیر میخوانیم.
ده پرده از خودمان…
پرده یکم: روز خروجی شهر
گردشگران از پشت شیشهی خودرو به رعشهی پاهای مرغی سربریده خیره شدهاند؛ خودروی آنها از میان دکههای بر آمده با گونی و بنر و ایرانیت و از صف دو طرفهی تعویض روغنیها، کبابیها و گوسفند فروشیهای «چاله قسم» رد شده و وارد دالانی از زباله میشود که حداقل صدمتر طول دارد؛ سرنشینان بومگردانی داخلی یا احتمالاً خارجی هستند.
پرده دوم: روز جاده
خودروی گردشگران با احتیاط از روی پلی میگذرد که هشت ماه پیش در اثر طغیان رودکی فصلی شکسته شده و اینک با چند قطعه بتنی بدون هیچ حفاظ و استحکامی سرهمبندی شده؛ گردشگران با دلهره با خود میاندیشند که بعید است هزینهی ساخت مجدد این پل حتی با پول این روزها بیش از صد تا صدوپجاه میلیون تومان باشد!
پرده سوم: روز جاده
خودرو پس از حدود چهل کیلومتر دور شدن از شهر به انتهای جادهی آسفالته میرسد، سرنشینان عازم یکی از مناطق ویژهی طبیعی ایران هستند اگر قدری هم جاده خاکی بروند عیبی ندارد.
جاده تیغه خورده و صاف و یکدست است. انصاف صفت پسندیدهای است؛ گردشگران فقط ضعفها را نمیبینند؛ سنگفرشها به خوبی مرمت شدهاند…
پرده چهارم: روز کنار دیوارهی صخرهای
گردشگران با هنر صخرهای معاصر به بدترین و نازیباترین شکل مواجه میشوند، آثار تبلیغات گستردهی بستنی شیخه و حسن خوشبختانه زدوده شده اما جایش را به شمارههای امداد خودرو و خوانندگان بزمی و مداحان داده.
در تنگه شیرز کوهدشت یادگاریهای پیف پافی کامران، شیردل، یار احمد، مراد… چند قلب ناشناس تیر خوردهی بسیار چشمگیرند.
پرده پنجم: روز ورودی یک دره
خودرو ایستاده است، سرنشینان که بوم گردانی غریبه هستند پیاده میشوند، یکی از آنها «چنانکه افتد و دانی» به سرویس بهداشتی نیاز پیدا میکند اما مکانی نمییابد.
سرویسهای بهداشتی که تا کمرِ دیوار در شن و ماسه فرو رفتهاند قدری پاکسازی شده و تبدیل به انباری شدهاند…
کسی که همیشه آنجا است جلو میآید و با آب و تاب توضیح میدهد که اینجا سرویس داشتیم، فروشگاه و سیاه چادر و اتاقک دایر کرده بودیم اما سیل آمد و همه چیز را برد و الان آن دو دستشویی صحرایی را هم که آوردهاند چون به درد نمیخورند کناری انداخته و نصب نمیکنیم…
گردشگر نیازمند سری میچرخاند… احتمالاً اینجا را بیشتر شبیه یک آهن قراضه فروشی میبیند تا یک تفرجگاه رویایی.
پرده ششم: روز داخل دره
قدری پیشتر آنها آثاری از حوضچههای پرورش قزلآلا میبینند که در انبوه شن و ماسهی سیل، غرق شدهاند و اولین سوال مهم در ذهن آنها شکل میگیرد:
قزلآلا یک ماهی سردابی است، مگر آبِ اینجا سرد است؟
القصه ملکی است که سند گرفتهاند و شخصی شده… چکارشان داریم… گرم و سرد و کارشناسی نشدنش به ماچه؟
پرده هفتم: تلخیهایِ بصری
بومگردان به موازات کانالی سیمانی به امید این که تلخیهایِ بصریِ مسیر را با دیدار درهای رویایی فراموش کنند با شوق و ذوق پیش میروند، جلوتر از آنها چند جوان با کیسههای برنج، بساط قلیان و کباب و احتمالاً چیزهای دیگر حمل میکنند…
یکی از آنها اسلحهای به دوش دارد… بومگران از دیدن فرد مسلح میترسند، اما او با لبخندی به آنها میفهماند که خطری در پیش نیست و حمل اسلحه عادتی غیر ضروری است برای معدودی از افراد.
پرده هشتم: دهان باز ماند
بومگردان به نقطهای میرسند که در انتظارش بودهاند آنها باید ستونی سنگی در سمت چپ خود بر بلندای صخرهها ببینند و از ابهت و شکوه و زیبایی آن شگفت زده شوند؛ اما دهانشان به عرض دره باز میماند…
لحظات در سکوت میگذرد….
عکاسِ غم گرفتهای از راه میرسد و به آنها خوشآمد میگوید، یکی از بومگردان بهتش میشکند و با تردید و احتیاط میپرسد: آیا اینجا درهی شیرز است و ما اشتباه نیامدهایم؟
عکاس با درنگ و کوتاه میگوید: نه اشتباه نیامدهاید…
بومگرد دوم میگوید: اما آنچه ما از اینجا دیدهایم چنین نبود!
عکاس سرافکنده پاسخ میدهد: بله چنین نبود… اما شد…
بو م گرد سوم : چرا شد؟ عکاس: مگر پُست اینستای من را ندیدهاید؟ بومگردان اظهار بیاطلاعی میکنند…
پرده نهم: یکی بر شاخه بود و بن میبرید
عکاس آنها را از پیمودن ادامه مسیر منصرف کرده و از روی گوشی مطلبی را برای بومگردان میخواند:
یکم: یکی بر شاخه بود و بن میبرید
دوم: از طلا گشتن پشیمان گشتهایم مرحمت فرموده ما را مس کنید.
از دوستان شنیدم احدی از معاونین استاندار لرستان تشریففرما شدهاند شیرز و به ذهن مبارکشان رسیده که جهت آسانیِ آمد و شدِ گردشگران از اینسوی رودک شیرز به آن سو ، پلی معلق احداث فرمایند و ایدهی ایشان (با هزینهای که باورم نشد و جهت پرهیز از مبالغه گویی ذکر نمیکنم) به انجام رسیده.
با دستگاها و اشخاص مجری کاری ندارم که خوش نیت بودهاند و مامور و معذور و تحت تحکم معاونی که از مدیر کل به پایین با کسی حرفی ندارد…
اما جناب معاون بزرگوار، بنا بود مسئولین پیگیر ثبت جهانی ژئو پارک شیرز باشند که شرط اول آن پرهیز از هر نوع دستکاری تصنعی در این دره است…
این پلهای نازیبایی که به تدبیر و دستور شما ساخته شده، عملاً به معنی خاموش شدن کورسوی امید ثبت جهانی شیرز است و مصداق همان: یکی بر شاخه بود و بُن میبرید.
دوم: جناب معاون با احترام از آنجا که شما بومی استان نیستید، کسب اطلاعات اقلیمی مناطق برای تصمیمگیریهای درست شما ضروری به نظر میرسد.
محض اطلاع، رودک شیرز درفصل گردشگری بهار و تابستان به طور طبیعی عمق زیادی ندارد و عبور از آن سخت نیست و حتی زدن به آب از جاذبههای شیرز است و عدهای فقط میآیند که به آب بزنند…
چه نیاز به احداث چنین پلهایی با چنان تودههایی از سنگ و سیمان و آهن بوده که دره را اینچنین از ریخت انداختهاند؟
این پلها مطابق قولهای عمل نشده، میبایست بر دره خزینه بسته میشد نه شیرز…
تقاضای مردم کوهدشت و گردشگران شیرز فراهم کردن امکانت رفاهی و زیرساختهای گردشگری پیش از دره و در روستاهای اطراف بوده نه ویران کردن شیرز…
لذا به نیابت جمع کثیری از طبیعت دوستان، همشهریان، هماستانیها، هممیهنان، جهانیان و طبیعت بیزبان عرض میکنم:
از طلا گشتن پشیمان گشتهایم مرحمت فرموده ما را مس کنید.
پرده دهم: دلیت
جماعتی برروی پل لیلی میزنند و عکی میگیرند؛ چند جوان در نوبت پک قلیانند؛ صدای شلیکهای پیاپی در میان دره جاندار و بیجان را کلافه کرده؛ کارتنهای پفک در سرویس بهداشتی انباشه شدهاند، بلوکهای سیمانی پل موقت ترک برداشتهاند، خودرو گردشگران از تونل زباله میگذرد و به شهر میرسد، پاهای مرغ رنگ پریده و خشک شدهاند…
و عکاس پس از شنیدن آمار گردشگران داخلی و خارجی، شرمنده پستش را «دلیت» میکند.
پایان پیام