نقد سریال قورباغه از فیلمنامه تا کارگردانی
به گزارش گلونی تکامل یک اثر هنریِ وابسته به سایر مولفههای سازندهاش، بهتر است میان دغدغههای کسانی که دست به خلق میزنند در اولویت قرار بگیرید تا شمایل آنچه به تصویر میکشند بافتی یکدست داشته باشد.
این مقدمه کوتاه جان کلامِ بررسی و نقد سریال « قورباغه» آخرین ساخته ذهن پر تلاطمِ هومن سیدی است که سعی دارد کارنامه بازیگری و کارگردانی خود را به درخششی ماندگار تبدیل کند.
قورباغه که در قالب سریال خانگی به مردم عرضه شد در پانزده قسمت پایِ بسیاری از مخاطبان موافق و مخالف را به جریان فیلمشناسی باز کرد.
چرا که گویی برای عرض اندام به میدان آمده و با فرم و ساختاری که فرا گرفته بود بیننده را به واکنش وا میداشت که این امر خود از نقاط مثبت اثر محسوب میشود.
اما سریال مذکور جهت تحلیل به دو بخش فیلمنامه و کارگردانی تقسیم میشود که درجه نخست روایت را همزمان با خود یدک میکشند و پس از آنها مباحث بازیگری، گریم و طراحی صحنه، کارکرد دوربین روی دست را میتوان در کنارشان قرار داد.
سیدی از آفریقا تا قورباغه مسیری رو به جلو را قدم زده و نشان داده هنرمندی اهل مطالعه و آگاه است.
علاقهمندان به سینما حتا اگر بخواهند هم نمیتوانند فیلمهایی نظیر «مغزهای کوچک زنگ زده» و یا «سیزده» را فراموش کنند که درست مانند قورباغه خالقشان در مقام یک کارگردان تلنگرهای اساسیای را بر پیکره جامعه میزند.
او با نگاهی موشکافانه دل به تقلید از فیلمهای خارجی میزند و با «برداشت آزادگونه» به جهت پیشبردِ فیلم خویش از آنها کمک میگیرد و فراموش نمیکند احتمالاً مخاطبان نیز مانند او به تماشای «نفرت و مگنولیا و امداد غیبی» نشستهاند.
پس شعورشان را در نظر میگیرد و عناصر الهام بخششان را بومی میکند تا بحث تقلید را به حداقل برساند.
نقد سریال قورباغه
از طرفی سیدی آگاه است امضای کارگردانی خودش را حفظ و طرفدارانِ نوعِ فرمهای فیلمهایش را از دست ندهد.
اما این نویسنده اهل رشت از همان سکانسهای ابتدایی سر کلاف قصهاش را در مقام فیلمنامهنویس گم میکند و تا پایان قورباغه نه تنها آن را نمییابد بلکه در مسیر جستجوی اصل غایب حواسش از سایر نکاتِ فیلمسازی نیز پرت میشود.
فقدان یک فیلم نامه جامع و بدون حفره به شخصیتپردازیهای ضعیفِ فیلم ضربه زده تا جایی که حتا با پایان گرفتن فصل نخست هم بسیاری از سوالات بیننده در خصوص چرایی و چگونگی افکار و رفتار و سخنانِ بازیگران بیجواب باقی میماند.
به عنوان مثال از شخصیت نوری گُنگوارانه رونمایی میشود و این فضای تاریک نه تنها برای او بلکه بر سر سایر کاراکترها همچون رامین و هم محلهایهایش نیز میافتد.
نقشهای شمس و لیلا و تا حدودی فرانک از این حادثه ناگوار مجال گریز پیدا میکنند به جهت شناخت بیشتر شخصیتهایشان توسط مخاطب!
فراز و نشیبهای داستان به همین مورد ختم نمیشود و گافهای غیرمنطقی و باورنکردنیِ دیگری همچون دشنهای زهرآگین به قلب قصه و روایت وارد میشود.
علل زنده ماندن رامین با بازی صابر ابر، نوشیدن آبِ مشکوک به سم توسط نوریِ باهوش با نقش آفرینی نوید محمد زاده و …
پا به پای این موارد پرسه زدن در گذشته زندگی افراد مثل کودکی رامین نه تنها به عنوان برگ برنده مولف برای پیشبرد داستانش خودنمایی نمیکند بلکه از حوصله بیننده نیز خارج میشود.
نقش راوی نیز نامعلوم است و حکایت بر این قرار بر صندلی مَدار مینشیند که اگر اوی راوی را حدف کنیم آیا جای خالیاش حس می شود؟ آیا جملات سخت با آن واژههای سطح بالا که به راوی نمیخورَد، دست کمک به سوی سیدیِ نویسنده دراز کرده است؟
این سوالات ادامه دارد و گره میخورد به بازی بازیگران… به بازی بد و غیر قابل قبول نوید محمد زاده بیتقصیر و سوال که چرا بی تقصیر؟
و جواب که وقتی شخصیتپردازی مستقل شکل بگیرد و کاراکتر به اصطلاح بدون تکلیف باشد، نقش آفرینش هم بین تلی از آوار اما و اگرها فقط سعی میکند باشد… همین.
نوید محمدزاده پر تنش و لبریز از صداست اما نوری چنان بیتحرک است که برای ادای واژگان هم سخت میگیرد.
صابر ابر هم هرچند زنده شد با رامین و امیدِ بازگشت هنرمندانهتر از او را نوید میدهد قورباغه اما ناگزیر در منجلاب «من کیستم» گرفتار میماند تا صحنه پایانی که اصلا معلوم نیست سر منشا این جنون که با زخمی عمیق اصرار دارد راهی مزرعه شود از کجاست و چیست؟!
کارگردان و نویسنده شروع به یاد ماندنی را در قابی زیبا برای فیلمش انتخاب و در نهایت رقم میزند.
شغل سگکشی سروش همان که بازیگر (امین شعرباف) جدید و خوبی را معرفی میکند و به دل مخاطب مینشیند.
حتا نحوه آشنایی و دوستی وی با آباد (نیما مظاهری) دیگر بازیگر تازه کار و آینده دار.
قسمت اول با ظرافت نمادها و بازیگران در میزانسهایی عاری از هر آنچه نامطلوب است کمکم راه خود را در میان چشمان تماشاگران باز میکند و حساب شده در کمال آرامش تبلیغ سریالی تعلیق پذیر را میکند.
به همان نسبت اما قسمت پایانی با یک جور دستپاچگی و به اصطلاح سرهم بندی و با عجله همه اتفاقات بزرگ را پشت سر هم به خوردمان میدهد.
کارگردان خشم و هیاهو با زیرکی لوکیشن خانه نوری، انتخاب فرشته حسینی و نوع گریمش، خرده روایتهایی همچون حضور کوتاه اما موثر و واقعیِ برادر معتاد فرید همان دوست به قتل رسیده رامین را به تصویر میکشد و خالی از لطف نبود که به آنها اشاره شد.
علی ایّ حال قورباغه و همه آنچه او را ساختند یادآوری کرد مدیومها قالب خودشان را خواهانند و هنگامی که دستت میرسد باید کاری کنی و از موادی سخن به میان آوری که چشمها را بازتر کند و رسالت هنرمندیات را که همان به تفکر واداشتن مردم است، انجام دهی.
پایان پیام
نویسنده: مریم سادات حسینی