روایت روز پنجم جشنواره ۳۸ جهانی فجر
به گزارش گلونی روایت روز پنجم از جشنواره ۳۸ جهانی فجر را بخوانید:
سکانس اول: ترافیک سنگین
ساعت سیزده و بیست دقیقه فیلم دشت خاموش شروع میشود و من هنوز در ترافیک خیابان جمهوری هستم.
آرزو میکنم که چراغهای قرمز همگی سبز شده و من به موقع به کاخ جشنواره یعنی پردیس سینمایی چارسو برسم.
زمانی که به چارسو میرسم هنوز امیدوارم که به تماشای فیلم برسم و سرانجام میرسم.
گزارش روز پنجم با صدای نیما نعمتی زاده
سکانس دوم: ورود به سالن شماره دو و تماشای دشت خاموش
از فیلمهای ایرانی در جشنواره بیشتر استقبال میشود. بلیط را نشان داده و وارد سالن میشوم.
سالن با رعایت پروتکلهای بهداشتی پر است، یعنی همگی یک صندلی در میان نشستهاند.
چراغ، روشن و فیلم هنوز شروع نشده است. ردیف و صندلیام را پیدا کرده و مینشینم.
آها، باید از سالن عکس بگیرم، ایستاده، عکس گرفته و مینشینم.
احمد بهرامی کارگردان دشت خاموش نیز همزمان روی صخنه دارد با تماشاگران حرف زده و درباره فیلمش میگوید.
خیلی بیشیله پیله و خودش است. بهرامی یادی از سهراب شهید ثالث کرده و در پایان فیلمش را به ابوالفضل جلیلی تقدیم میکند.
چراغها رفته رفته خاموش و فیلم شروع میشود. تماشاگران در سالن کف میزنند.
روایت روز پنجم
سکانس سوم: سیاه و سفید
فیلم سیاه و سفید است و در ابتدا خدا خدا میکنم که حوصلهام سر نرود.
اینگونه نشده و داستان رفته رفته شکل گرفته و ضرباهنگ نیز با سپری شدن زمان با تماشاگر آشتی میکند، شاید هم برعکس؛ تماشاگر در همان دقایق ابتدایی با ریتم رفیق میشوند.
تا پایان فیلم و هر از گاهی تماشاگران را وارسی میکنم؛ کسی در جایش جیلی جم نمیخورد.
دشت خاموش از یک کوره آجر پزی میگوید که به دلیل دنیای مدرنیته و سلیقه معاصر خانه سازی، در آستانه تعطیلی است.
کارگران از اقوام مختلف ایرانی است؛ ترک و کرد و مشهدی، نمایندهای از ایران.
سکانس چهارم: خوشرویی کارگردان دشت خاموش
دشت خاموش تمام شده و با تماشاگران از سالن بیرون میآیم.
احمد بهرامی دارد با مردم حرف میزند و تبریک میشنود.
به ایشان نزدیک شده و تبریک و خدا قوت میگویم، با خوشرویی پاسخ میدهد.
گپ و گفتهای اختصاصی گلونی را در پادکست امروز بشنوید که همینجا با روایت بارگذاری شده است.
یکی از بازیگران دشت خاموش مانند مهدیه نساج در نقش سرور را میبینم که از استقبال تماشاگران حال خوبی دارد.
سکانس پایانی: نداریم
همچنان در کاخ جشنواره بالا و پایین رفته، عکس گرفته و یادداشت برمی دارم.
امروز بیش از یک روایت خواهید خواند؛ منتظر بعدی باشید.
تیتراژ نمی آید!
پایان پیام
نویسنده: ملیکا طاهری عطار