فیلم تل ماسه؛ فیلمی که باید تماشا کرد
به گزارش گلونی، حسين معززینيا در کانال خود درباره فیلم تلماسه نوشت:
بالاخره Dune (دنی ویلنوو) را دیدم و بهشدت تحت تأثیر قرار گرفتم.
از یادداشتها و نقدهایی که در این مدت خواندهام متعجبم، این شیوه پرداختن به چنین فیلمی را چندان درک نمیکنم.
گروهی از کسانی که فیلم را دوست ندارند اشاره کردهاند قصه و ایده اصلی تکراری است، با توجه به اینکه رمان پس از انتشارش در سال ۱۹۶۵ بارها مورد استفاده قرار گرفته و مثلاً جنگهای ستارهای را هم میشود اقتباسی از این رمان دانست، روایت دوبارهاش در فیلمی مستقل غیرمنطقی است و توجیهی ندارد.
بله، این ایده و تعدادی از موقعیتها در جنگهای ستارهای تکرار شده، میتوانیم بگوییم در ماتریکس هم تکرار شده، در فیلمها و سریالهای دیگری هم مشابهش را دیدهایم.
اما اصل ایده را چرا مدیون کتاب ارباب حلقهها (تالکین) ندانیم؟ و خود ارباب حلقهها را چرا تأثیرپذیرفته از کهنالگوهای اسطورهای و روایتهای افسانهای قدیمیتر ندانیم؟
بسیاری از ایدههای ارباب حلقهها بعداً در تعداد قابل توجهی از فیلمها و داستانهای مکتوب تکرار شده، تأثیرش در هفتجلدی هری پاتر هم بهوضوح دیده میشود.
در کتاب و سریال بازی تاج و تخت هم دیده میشود.
همین رمان Dune هم بعضی الگوهای کتاب ارباب حلقهها را تکرار کرده.
با همه اینها قصه تالکین را پیتر جکسن به سه فیلم چهارساعته تبدیل کرد، در حال حاضر آمازون روی سریالش هم بزرگترین سرمایهگذاری تاریخ را انجام داده.
این قصه دارد بارها تکرار میشود، چون ایده «منجی» گمنام و پنهان از نظر، که برای نجات دنیا خواهد آمد کماکان تأثیرگذار است.
کهنالگویی است که با وجود تکرارهای بیپایان، هنوز به کار میآید.
من مشکلی در این نمیبینم که کسی دلش بخواهد Dune را همانطور که بوده، یعنی مطابق با جزئیاتی که در رمان فرانک هربرت توصیف شده بسازد.
یکی آمده میگوید با وجود آگاهی به همه تأثیرپذیریها من میخواهم اصل قصه را روایت کنم.
گروهی دیگر از کسانی که فیلم را دوست ندارند نوشتهاند «فقط» جلوههای ویژه دارد، روح ندارد، شخصیت ندارد و موقعیتهای داستانی قابل درک نیست.
فیلم تل ماسه
به ترتیب پیش برویم:
کاملاً مشخص است که دنی ویلنوو با آگاهی از همین که اجزای اصلی رمان در آثار دیگران تکرار شده و الگوهای کلیاش آشناست، تصمیم گرفته بهشکلی رادیکال هیچ توضیحی درباره زمینههای داستان و منطق دنیای عجیبی که میبینیم در اختیار ما قرار ندهد.
تماشاگر فیلم یا میتواند با چند بار تماشا کردن، یا با مراجعه به کتاب، بیشتر سردربیاورد که دنیای این قصه بهخصوص چه ساز و کاری دارد.
بله، این یک رفتار رادیکال است ولی اتفاقاً امتیاز بزرگ فیلم همین است.
چون به جای باج دادن به تماشاگری که میخواهد همه توضیحات در اختیارش قرار بگیرد و به این ترتیب زمان زیادی از فیلم تلف شود، مستقیم پیش میرود، فقط قصهاش را روایت میکند.
جوری که انگار «واقعیت» همین است و جز این نیست. فیلم توقع دارد تماشاگر حیرتزدهاش تلاش کند به استنباطی برسد درباره قواعد دنیایی که دارد میبیند.
میگویید تفاوت چنین رفتاری با روایت آشفته و مغشوش یک قصه چیست؟ تفاوتش در این است که فیلم آشفته نیست، اگر صبر به خرج دهیم و اجازه دهیم تأثیرش را بگذارد.
اگر بیتابی نکنیم، در انتها بهاندازه کافی وارد دنیای حیرتانگیز فیلم شدهایم، در مرحله بعد بیشتر فرصت داریم به منابع دیگر سر بزنیم و درباره اسامی خاص و نکاتی که مبهم مانده چیزهایی بخوانیم.
این تنها راه سازندگان فیلم بوده برای اینکه سرنوشت فیلمشان مشابه فیلم دیوید لینچ نشود که تلاش کرده بود در زمانی کوتاه هم کل داستان را روایت کند هم توضیحاتی به تماشاگر بدهد.
اما نکته بعدی: جلوههای ویژه. متاسفانه هنوز جوری میگوییم و مینویسیم فیلمی «فقط» جلوههای ویژه داشت، انگار درباره ارتکاب به گناهی بزرگ یا اشتغال به عملی کودکانه حرف میزنیم.
بعد از همه تجربیاتی که در طول تاریخ سینما ثبت شده، اینکه فیلمی بتواند یک دنیای خیالانگیز و ناممکن را با ترفندهایی باورپذیر کند که تأثیرگذار باشد و درگیرکننده، اتفاقی نیست که خیلی راحت بگوییم خب «فقط» جلوههای ویژه بود!
سینما از اساس، جلوههای ویژه است. ما هنوز دچار توهم تماشای حرکتیم در حالیکه هرگز حرکتی در هیچ فیلمی اتفاق نمیافتد و این یک حقه فنی است.
ژرژ ملییس هرچه میکرد جلوههای ویژه بود. سینما با همین جلوههای ویژه پایهگذاری شد.
فقط محتوازدگی مفرط میتواند باعث شود با این لحن درباره جلوههای ویژه حرف بزنیم.
فیلم تل ماسه
اما پیشنهادم این است به سطح دیگری از بحث وارد شویم: ویلنوو در کار با همه اجزا و عناصری که برای عمق دادن به یک قصه فانتزی مورد نیاز است، به استادی کمنظیری رسیده.
تواناییاش در وحدتبخشی به جزئیات متنوعی که به کار میگیرد در Blade Runner 2049 و Arrival هم تحسینبرانگیز بود، اما در فیلم تازهاش بیش از همیشه چشمگیر است.
اهمیت Dune در کنترل کمنظیر ویلنوو روی یکدست و متحد کردن رنگها، فیگورها، ایست و اجرای بازیگرها، ریتم اجرای نبردها و جزئیات دیگری است که مشابهش کمتر دیده شده و از این جهت تصور میکنم کلاس کارگردانیاش یک رده بالاتر از اسپیلبرگ یا ریدلی اسکات در فیلمهای مشابه قرار میگیرد.
بدیهی است درباره امتیازهای فنی تکنیکی Dune صحبت نمیکنم.
اینها که گفتم ستایش «کارگردانی» بهمعنای فنی کلمه نیست. ساختن دنیای خاص این فیلم مدیون همین دقتهاست و تفاوتها.
اگر محتوازدگی نگذارد به این جزئیات دقت کنیم، یعنی راه ورود خودمان به دنیای فیلم را مسدود کردهایم و طبیعی است که حس کنیم Dune شخصیت ندارد و روح ندارد.
غریب بودن دنیای فیلم میتواند از راه تماشای تصاویر، گوش دادن به صداها و جدی گرفتن همین غرابت تحقق یابد نه از مسیر پیگیری دیالوگها و پیداکردن تعریفی برای شخصیتها متناسب با درامهای متعارف.
پیشنهاد میکنم خودمان را از این لذت محروم نکنیم؛ فقط کافی است «مانع»های ذهنیمان را مهار کنیم، دو ساعت و نیم از آن بخش از روزمان را که مشغلهای نداریم، با کنار گذاشتن موبایل و دیگر اسباببازیهای مزاحم در اختیار نسخهای باکیفیت از فیلم قرار دهیم با تصویر بزرگ و صدای خوب، تلاش کنیم واقعاً فیلم را «تماشا» کنیم.
این فیلم را ابتدا باید «دید».
نقد سایر فیلمهای داخلی و خارجی را در این لینک بخوانید.
پایان پیام
خرید زیتون از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی