گوهری به نام دریای نور که بدشگون بود
به گزارش گلونی تاریخ با شکوه سرزمینمان ایران، درمان است. درمان تمام خود کوچکبینیهاست.
کودکانی که با شنیدن قصههای اساطیری رستم و آرش بزرگ شوند و نوجوانانی که نیاکان خود را کوروش و اردشیر بدانند، هیچگاه به کم قانع نخواهند شد و احساس حقارت در دلشان جایی نخواهد داشت.
روزهای یکشنبه و سهشنبه برگی از تاریخ پرافتخار ایرانمان را در گلونی مرور خواهیم کرد.
قسمت یازدهم- گوهری به نام دریای نور که بدشگون بود
این داستان «دریای نور» است. همان الماس صورتی رنگ و زیبایی که از قدیمیترین جواهرات دنیاست، اما از منظری دیگر که تا به حال نه، شنیدهاید و نه، خواندهاید.
حکایت آن چیزی است که بدیمن مینامندش. شرح ماوقعی است فرو ریخته بر سر شاهنشاهانی که آنرا بر بازوی خود بستند که رسمی شاهانه بود.
قصه نافرجامیهاست در تصاحب دریای نوری که تنها زیبایی و دریایی از نور بودن را در نام و ظاهرش داشت و در باطن هر آنچه برای صاحبانش داشت، تنها بدشگونی بود.
الماس دریای نور را در جنوب هند مییابند. شروع داستان بداقبالی دارندگانش را هم برای «شاه جهان» نقل میکنند که پادشاه «گورکانیان» بود.
او توسط پسرش از پادشاهی خلع میشود و بعد از او هفت پادشاه دیگر وارث دریای نور میشوند که هر کدام یا به قتل میرسند و یا با بیماری بدخیمی از دنیا میروند تا اینکه الماس را «محمد شاه» مالک میشود.
گوهری به نام دریای نور
محسن ظهوری از عصر ایران گزارش میدهد:
نماشای گلونی را دنبال کنید
پنجم اسفند ماه ۱۱۱۷، سپاه بیشمار گورکانیان تا دندان مسلح از ادوات جنگی و فیلها و سایر تجهیزات، در جنگ کرنال توسط «نادرشاه افشار» در هم میشکند.
نادرشاه فاتحانه وارد دهلی شده و مذاکرات را با محمدشاه آغاز میکند.
اما نادرشاه تنها فراریان هوتَکی که بهانه جنگیدنش بود را از محمد شاه طلب نمیکند. او تمام تخت و جواهرات و ثروت خزانه محمد شاه را به عنوان خراج در قبال حفظ سلطنت گورکانی خواستار میشود.
نادرشاه دریای نور را بر بازویش میبندد و محمد شاه را که تنها تاجش برسرش مانده بود، در دهلی باقی میگذارد و داستان دریای نور بدشگون در ایران ادامه مییابد.
نادرشاه در شبی تاریک توسط فرماندهان سپاهش به قتل میرسد و جانشینان او نیز یکی بعد از دیگری کور میشوند.
آخرینشان شاهرخشاه بود که به دست «امیرعلمخان خزیمه» حاکم سیستان کور میشود. امیرعلمخان، وارث بعدی الماس نیز کشته میشود.
الماس به «محمدحسنخان قاجار» میرسد. اما بعد از مدتی سرش را به همراه جواهراتی به شیراز، برای «کریمخان زند» میفرستند.
گرچه کریمخان زند سالها حکمرانی کرد اما جانشینان او مورد ترحم واقع نمیشوند. آنها نیز یکییکی کشته و یا برکنار میشوند تا «لطفعلیخان زند» الماس را بر بازوی خود میدوزد.
داستان لطفعلیخان و مغلوب شدنش در برابر «آقامحمدخان» که شهره است و اینبار آقامحمدخان بود که با الماس بر بازویش، پادشاه ایران است و شبی در چادرش سربریده میشود.
دومین شاه قاجار «فتحعلیشاه»، نام خود را بر دریای نور حک میکند و آن را مانند سایر پادشاهان بر بازو میبندد و مثل کریمخانزند سالهای سال حکمرانی میکند.
او و جانشینش «محمدشاه قاجار» در بستر بیماری میمیرند.
قرعه بدفرجامی، به نام «ناصرالدینشاه» زده میشود. به دستور او الماس را با ۴۵۷ برلیان و چهار یاقوت در قابی زرین میگذارند و بر تاج پادشاه مینشانند.
فرجام ناصرالدینشاه بهتر از پادشاهان قبلی نبود که او را در حرم عبدالعظیم ترور میکنند و جانشینش «مظفرالدینشاه» هم آنقدر بیمار بود که فقط میتواند فرمان مشروطه را امضا کند و بعد هم بدون کامی از پادشاهی میمیرد.
پس از او «محمدعلیشاه قاجار» همراه الماس نور، از دست مشروطهخواهان به سفارت روسیه پناهنده و گرچه خودش موفق به فرار میشود، اما آزادیخواهان الماس را پس میگیرند و به خزانه دولتی میسپارند.
دریای نور در زمان پهلوی دوم دو تکه میشود و تکهای از آن با نام «نورالعین» بر روی نیمتاجی که «فرح پهلوی» در عروسی خود بر سر گذاشت، قرار میگیرد.
بعدها الماس دریای نور زیبا و بیهمتا، با زبانی بسته از روایت داستانهای پر از خیانت و جنایت و خونریزی، به همراه سایر جواهرات سلطنتی به بانک ملی ایران سپرده میشود که پس از آن نیز به خزانه جواهرات ملی ایران میرود که تا امروز در همانجا، زیر نگاه بازدیدکنندگان مشتاق، خاموش و زیبا و پر تلألو نشسته است.
قسمتهای قبل را از این لینک مشاهده کنید
پایان پیام
نویسنده: بهاره حاصلیان
خرید زیتون از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید