موسم نیلوفران بود
موسم نیلوفران بود
به گزارش گلونی آن روزها نمیگفتیم قفلی زدهام، اصلا دلیل نداشت واژهای برایش داشته باشیم.
«نامهها» آمده بود و ما در نامهها غرق شده بودیم که «مهربانی» هم آمد. من یک شب با نامهها میخوابیدم و یک شب با مهربانی.
ضبط مادربزرگم را که در طول روز با آن رادیو گوش میداد برمیداشتم میبردم توی اتاق پذیرایی و آنجا میخوابیدم تا صدای ضبط کسی را بیدار نکند. گوشم را میچسباندم به ضبط و محو صدای خسرو میشدم.
آن روزها همه دیوانه این دو کاست شده بودیم و همه همنسلیهایم روز و شب این کاست را پشتورو میکردند.
میان همه آنها ولی علی پسرداییام رسما دیوانه شده بود. یعنی زده بود به سرش. ادا هم درنمیآورد. البته اولش فکر کردیم اداست اما بعد دیدیم نه، رسما خل شده.
موسم نیلوفران بود
علی که قبل از اینکه عمو خسرو بخواهد دکلمه کند، شیفته لحن و صدایش بود، با انتشار نامهها و مهربانی در عرض چند روز همه شعرها را از بر کرده بود و هر چی میشنید را با اشعار این کاستها پاسخ میداد و گیر عجیبی هم داده بود به این بخش که: «میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد.»
میگفتی ناهار میخوری؟ پاسخ میداد: حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد و فرصت ناهار نیست. داییام دستگاه سگا را برمیداشت که ما تا صبح بازی نکنیم و علی میگفت: «پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه میشود؟!»
هر کس را هم میدید به جای سلام و علیک میگفت: «حالا که آمدی، حرفِ ما بسیار، وقتِ ما اندک، آسمان هم که بارانی است.» و هنگام خداحافظی میگفت: «من به خانه برمیگردم، هنوز هم یک دیدار ساده میتواند سرآغازِ پرسهای غریب در کوچهْباغِ باران باشد.»
و حالا بعد از آن همه سال وقتی دکمه ضبط را فشار میدهم و میشنوم: «مهربانی را بیاموزیم، فرصت آیینهها در پشت در مانده است.» پرت میشوم به همان خانه خیابان علوی خرمآباد و دوباره علی جلویم ظاهر میشود و میگوید: «موسم نیلوفران یعنی، یک نفر میآید از آن سوی دلتنگی.»
و من دلتنگ نوجوانی میشوم.
براوو قرضی و غمی که دوباره بر سر خراب شد
پایان پیام
نویسنده: رضا ساکی
کد خبر : 281279 ساعت خبر : 8:10 ق.ظ